خاطره نازنین جان
سلام و عرض ادب خدمت همه ی اعضای کانال
اسمم نازنینه ۱۸ سالمه و دانشجوی ترم ۲ پزشکی ام 😁
خاطره برای آبان ماهه که خب ما تازه رفته بودیم دانشگاه و متاسفانه یا خوشبختانه من شهر خودمون قبول نشدم و خوابگاهی هستم 🫠
و اوایل واقعا بابت غذاها اذیت میشدم( هر چند الانم اذیت میشم 😂😂 )
دوشنبه بود صبح که بیدار شدم حس کردم معدم یکم میسوزه .. زیاد توجه نکردم گفتم شاید به خاطر دیشبه که آخر شب با بچهها نیمرو خوردیم ، رفتم از یخچال شیر بردارم که الحمدالله تموم شده بود😂😂 وقت چای درست کردنم نبود و الا سرویس میرفت اینجوری شد که آب پرتقال خوردم 😃
سوار اتوبوس که شدم سوزش معدم بیشتر شده بود ... همچنان توجهی نکردم 😄
گذشت تایم اول بیوشیمی داشتیم تمام تمرکزمو رو شونه ی دوستم جمع کردم و کل ۲ ساعتو سعی کردم بخوابم 🤣
یه ساعتی بعد بیوشیمی بیکار بودم سعی کردم درس بخونم ک خب موفق نبودم 😕
ساعت بعدی ادبیات داشتیم به پیشنهاد دوستم قبل کلاس رفتیم سلف برای نهار 🫠
عدس پلو خوردن من همانا اینبار دل درد شدیدددد
یه جوری که تو کلاس ادبیات به زور نفس میکشیدم 🥲
هر طور شده اون یک ساعت و نیمو گذروندیم بعد به اصرار دوستم اسنپ گرفتیم بریم دکتر ( مسئله ام دکتر رفتن نبود اون موقع هنوز با بچهها راحت نبودم دوست نداشتم به زحمت بیفتن🧡) دیگه جونم براتون بگه رفتیم کلینیک خلوتم بود یه نفر جلوم بود فقط ، یکمی منتظر موندم تا نوبتم شد و رفتم داخل مشکلمو توضیح دادم دکتر گفت دانشجویی؟ گفتم بله گفت چه رشته ای؟ من با نیش باز : همکاریم😂😀حالا کلا ۱ ماهم نگذشته بوده😂🤣( مدیونین فک کنین کل اون چند دقیقه منتظر این سوال دکتر بودم 🤣 عقده ای هم خودتونین🤣🤣)
دکتر گفت فک کنم خوابگاهی هستی اینطور داغون شدی😂😂 بله دکتر درست فکر میکنی
خلاصه دکتر یکم نصیحت کرد و نسخه رو وارد سیستم کرد ، کد داد و دیگه تشکر کردم رفتیم داروخونه داروهارو گرفتیم ، قبض گرفتم و پیش به سوی تزریقات 😁
حالا من نمیترسیدما ولی دوستم رنگش پریده بود🤣
داروهارو دادم پرستار و خودم دراز کشیدم چون سرم داده بود فک کردم همه ی داروها میره توش که یهو اومد بالاسرم گفت برگرد 😂
یکم خجالت میکشیدم جلو دوستم که شکر خدا رفت خودش بیرون 😅 برگشتم یه کوچولو شلوارمو دادم پایین ، پرستارم سریع الکل اسپره کرد و نیدلو وارد کرد . جز سوزش اولش دیگه دردیو احساس نکردم ...
تموم شد و یکم ماساژ دادم جاشو و برگشتم...
آستین مانتومو دادم بالا پرستاره هم یکم ور رفت با آرنجم و رگی نیافت میخواست آنژیوکتو وارد کنه که خودم پیشنهاد دادم از رو مچم بزنه چون واقعا بد رگم 😕🤦🏻♀ پرستارم از خداخواسته سریع رو مچم زد یکم درد گرفت یه آی کشداری گفتم و تماام..
بعدم یه آمپولی رو مستقیم از آنژیوکت تزریق کرد ، یه دونه هم تو سرم زد
دیگه دوستمو صدا زدم یکم حرف زدیم چند تا عکس گرفتیم برا بچهها و مامان بابام فرستادم نگرانشون کنیم 😂🤭 تا تموم شد پرستارو صدا کردیم سرمو دیس کرد و ما مستقیم اسنپ گرفتیم به سوی خوابگاه
رفتمم بچهها برام چای نبات درست کردن و خداروشکر تا شب حالم خوب شد
یه هفته ای قرص خوردم و دیگه بیشتر حواسمو جمع میکردم که هر چیزی نخورم و سعی کنم بعضی وقتا خودم غذا بپزم 😁و الحمدالله دیگه دردی با اون شدت تجربه نکردم
و تمااام😁
پ ن۱. بچهها اگه کنکوری هستین واقعا همه زورتونو بزنید برای قبولی ، توجه نکنید به اخبار منفی راجب پزشکی ، درسته سخته ، درسته حقوقش کمه ولی اگه واقعا دوستش داشته باشین همه ی سختیاش براتون شیرین میشه
این یه ماهی که گذشت با وجود اینکه زیر فشار امتحانای سخت به معنای واقعی اشکم دراومد ولی بازم یک دهم درصد استرس و فشار کنکورو نداشت 🥲 فقط سعی کنین زودتر از این فضای مسموم خارج بشین
دانشگاه با اونچیزی که فکرشو میکنید فرق میکنه ولی بازم خیلی خوبه و کلی خوش میگذره 😄😀
پ ن ۲. امیدوارم خسته نشده باشین ببخشید اگه قلم خوبی ندارم 🤭😅
پ ن ۳. از اون ماجرا به بعد خاطره آمپولی ایجاد نشده دوباره اتفاقی افتاد براتون مینویسم😁
پ ن۴. رنج نباید تو را غمگین کند، این همانجایی است که اغلب مردم اشتباه میکنند. رنجت را تحمل نکن، رنجت را درک کن.
وقتی آگاه شوی، بیچارگیات هم تمام میشود.
📚 کتاب : #بادام
در پناه خدا باشید فعلا 💚