خاطره سهیلا جون
سهیلا
سلام دوستان من بایه خاطره تازه برگشتم
شرمنده من زیاد بلد نیستم درست تقدیر تشکر کنم براهمین کلی ازهمه افرادی که خاطرم میخونند ونظر میدادند ومیدند واوافرادی که خاطرم اپ میکنند تشکر میکنم
خاطره تازه بنده مثل همیشه مال خودم نیست ولی این دستای نرم ولطیفم درونش نقش داشت خاطره مال دیروز صبحه چه افتظاحه که ادم صبح ساعت ۸ امپول نوش جان کنه اونم ۳تاا😱😱😱
هرکی بامن درافتاد باچهارتاامپول برافتاد
پریروز که بشه جمعه دوستم زنگ زد که بریم صفا سیتی (شوهر داره ولی خجالت نمیکشه)منم ازخداخواسته گفتم باشه چشم کیه که نخواد سریع لباس عوض کردم مامانم اجازه نمیداد باچهارتا بوس وماچ حل شد(لامصب درد هردواییه ببخشید دوایه هردردیه مهم مفهومه)اجازه هم کسب شد منم بشکن زنان رفتم سرقرار سرخیابون منظرش بودم هی این طرف نگاه کن کسی نبود اوطرف نگاه کن کسی نبود داشت حوصلم سرمیرفت دیدم یه عاشق دلداده خسته داره میاد بعدازسلام احوال پرسی تازه به عمق ماجرا پی بردم (کوماشین )دوستم گفت میترا جان عزیزم ازمن به تونصیحت
من اخجون قراره بمیری برام ارث گذاشتی
یکی زد پس گردنم گفت هرگز خریتی که من کردم تو نکن منم😳😳😳این جوری شدم چه خریتی عزیزم
دوستم بایه حلقه اشک توچشماش گفت خریت محضه شوهر کردن اولش نگاهش کردم بعدم زدم زیر خنده که ای خدا کی به کی میگه شوهرنکن دستم انداختم دورگردنش شروع به قدم زدن کردیم
بهش گفتم خریتی که توکردی اسمش تباهی کل زندگیت بود عزیزم من مثل خیلیا حول شوهروخونه زندگی ندلرم الانم خونه بابامم هرچقدر بخوام ریخت وپاش میکنم کسی ازگل نازک ترنمیگه حرفام تایید کردوگفت اره به خدا الان به حالت قبطه میخورم ازاین حرفا
بعدازکمی پیاده روی رسیدیم به یه تاکسی رانی تاکسی گرفتیم دربست رفتیم باغ خودشون توی باغ هوا سرد بود اول یه اتیش خواستیم روشن کنیم چوب خشک هارو جمع کردیم بعدیه تیکه مقوا پیداکردیم به اتیشش کشیدیم وگذاشیم زیر چوب هااولش حسابی دود خوردیم ولی بعد اروم اروم روشن شد به کمک نفت کنار اتیش بودیم پیشنهاد کردم گوشت های چرخ کرده رو سیخ بگیریم (کاربسیار راحتیه فقط اگه نریزه )بایه بدبختی گوشت هم سیخ کردیم نمیدونم چرا همش ول میشد
کمی ذغالم سفید کردیم گوشیم زنگ خورد جواب دادم یه دوستای دیگم بود اونم دعوتش کردیم لامصب منظر دعوتم بور وقتی اومد دیدم اوه اوه چشماش سرخه فهمیدم کلا اوروز جدال زن وشوهر موقع باد زدن مریم سمت راستم سارا سمت چپم
سارا میترا خیلی خری
من چرا
مریم شوهرکنی بدون بدبخت ادم عالمی
سارا بی تربیت برگشته به من میگه چرا ساندویچ مرغ این جوریع چرا سبزی خوردن نیست چرا ماست نیست چراکوفت نیست چراا
من د بسع دیکه میخواستی بهش بگی همینه که هست میخوایی بخواه نمیخوایی نخواه
مریم کوفت بخورند الهی
من عه
مریم به من چه که لباس هارومن اتو کنم مگه خودش چلاغه تازه باید روپوش کارشم اتو کنم
من خخخ دیونه روش نقاشی میکشیدی
مریم خیالت راحت روش تصویر سازی کردم
توی این مدت کباب ها قشنگ سوخت جذغاله هم نه سوخت بعدازناهار توب باغ داشتیم راه میرفتیم کنار استخر بودیم مریم سارا کاپشن هاشون دراوردن منم یه تنه زدم به سارا افتاد تو اب مریم هم به من زد که منم افتادم مریم خودش شیرجه زد زود ازاب خارج شدیم با روسری که داشتیم موهاروخشک گردیم کنار اتیش نشستیم دماغ ها قرمز شد ه بود باتهدید نگاهشون میکردم اگه سرمابخورم میدونم باهوشون چیکار کنم گوشی سارا زنگ خورد باعصبانیت جواب دادسلام
من ومریم نگاهش میکردیم یه وقت سارا باجیغ گفت به درک که ماهار نداری برو خونه مامان جونت غذا بخور هم سبزی خوردن هست هم ماست هم اب .........
شرمنده قابل گفتن نبود چشمای مریم زده بود بیرون گوشی اونم زنگ خورد جواب داده ونداده گفت به توربطی ندلره که من کجام
منم پای اتیش بودم داشتم نگاهش میکردم گوشی منم زنگ خورد نگاهشون رومن زووم شد (من که شوهر ندارم الحمدالله )جواب دادم الو سلام مامان خانم دوباره همشون برگشتن به طرفی که بودند منم درحال خوش بش بامامانم
نگرانم بود (قربونش برم) بعدازتموم شدن تلفنم دیدم مریم نشست کنارم گفت بیا حالا هیی بگو شوهر میخوام همین میخواستی
من غلط بکنم ازاین چرت وپرتا بگم
سارا بایدم غلط بکنی که شوهر بخوایی
دوباره غر غر ها شروع شد
پیشنهاد کردم برگردیم قبول کردن زنگ زدم به اژانس وقتی برگشتم خونه مامانم منتظرم بود بوسش کردم سریع رفتم حمام کهدوش بگیرم بوی دود میدادم ازحمام خارج شدم دیدم چهارتا مبس کال ازمریم و سارابود ۵تا پیام ازمریم وسارا
پیام مریم این بور که خیر نبینم من سرماش دادم گلو وگوشش دردمیکنه
ساراهم پیام داده بود تیکه تیکه ام میکنه اونم جالش بد بود زنگشون زدم قرار شد برم پیششون زنگ بامامانم حرف زدم گفت برو بابام کمی اوغات تلخی کرد ولی اجازه داد باتاکسی رفتم پیششون گفتم اماده باشند که بریم دکتر که قبول کردند مریم چشماش باد کرده بود سارا هم که نمی
نمیتونست حرف بزنه توی راه همش اذیتم میکردن ومدام نشگون میگرفتن وقتی رسیدیم بیمارستان نوبت گرفتیم برای دکتر عمومی سارا مدام من ومورد عنایت خودش قرارمیداد مریم هم فقط نشگون میگرفت
منم مظلوم حرفی نزدم وقتی نوبتمون شد اول سارا نشست روی صندلی کنار دکتر
گفتم اقای دکتر نمی تونه درست حرف یزنه میگه گلو گوشش درمیکنه سرش هم ازصبح درد میکرد کمی زیاده روی کرده چون میگه شکم درد داره
دکتر یه خنده کرد وگفت یه باره خودتون هم دارومیدادید
منم گفتم دادم ولی داروخانه گفت مهر خود دکتر واجبه😌😌😉😉😉😉
دکتر😳😳😳
سارا😔😔😢😢😢😭😭😭😕😕😕
دکتر معانش کرد وگفت بله گلوش عفونت داره باامپولم که مشکلی ندارید
منم گفتم نه اصلا تازه هرچقدر لازم باشه میزنه باسرم هم مشکل نداره
علنا سارا داشت گریه اش میگرفت
مریم رنگش پربده بود دکتر اونم معاینه کرد ☺️☺️☺️😊😊😊
که خب بازم من نظرم گفتم دکتر هم چندتاش رد کرد یعنی همش رو 😜😜
ازدکتر خدافظی کردیم داروهاشون رو گرفتم همش ۶تا بود هیچ کدومشون زیر بارنرفتن باتاکسی برگشتیم تاصبح شنبه خبری ازشون نداشتم ۷صبح زنگ زدم خونه مریم همسرش برداشت حال مریم پرسیدم ازجریان بی خبربود منم گفتم چیشده ارم تشکر کرد وقط کرد (قضیه امپول نزدنش هم گفتم)
خونه سارا زنگ زدم خودش برداشت گفتم شوهرت خونس گفت اره با کلک گفتم بذار روایفون بهش بفهمونم که همه چیز تمومی ومشکلی نداره وهرچی هست ازخودشه ساراهم ساده قبول کردم شروع کردم به گفتن اره چقدر خوش گذشت دیروز فقط ایکاش موهات خشک میکردی که سرمانخوری ولی اشکال نداره برو امپولات رو تزریق کن که خوب بشی
گوشی قط کرد 😂😂😂😜😜 منم لباسم عوض کردم رفتم دانشگاه ساعت ۱۰ بود که جفتشون لنگ زنان وارد شدن
مریم :الهی به دوروز نکشیده شوهر کنی
سارا ایشاالله
مریم الهی یه شوهر قدکوتاه کور کچل گیرت بیوفته
سارا ایشاالله
مریم الهی بگم چطور بشی
سارا ایشالله
مریم فهمیدی من چی گفتم که توگفتی ایشالله
خندم گرفته بود سارا به سمت چپ لنگ میزد مریم سمت چپ منم که لنگ نمیردم کلاس ساعت یک خلاص شد برگشتیم برای خونه که سارا امپول داشت مریم رفته بود منم باسارا پیاده شدم رفتیم درمونگاه
من چیشده که خودت داو طلب شدی
سارا امیر گفته خودت میزنی وگرنه دوتا دیگه میاد روش
وارد درمونگاه شدیم رفتیم تزریقات یه پرستار اومد سارا دمر شد لباسش درست کردم پنبه کشید بهم گفت پنبه نگهدار تازههههه امپول اماده کرد پنبه رو برداشتم اروم فرو کرد جیغ سارا بلند شد
سارا ااااااااااخخخخخخخخخ ایییی
من به جون خودت تمومه
پرستار شل کن درش بیارم
دوباره پنبه کشید سریع وارد کرد
سارا فقط جیغ میزد پاهاش گرفتم
پرستار گفت شل کن نتونست کمی نشگون گرفت ناشل کرد درش اورد بعداز۵دقیقه بلند شد واقعا دیگه فلج شده بود
سوار واحد شدیم رفت خونه منم زنگ زدم به مامانم که ناهار درست نکنه مهمون من باشند
لطفا دعاکنید چون خودمم حس سرماخوردگی دارم 😢😢😢😱😱😱😱😰😰😰
روز خوبی داشته باشید یا علی